..گرچه چندی گذشته اما .بيگاه نيست....بازگشتی از برزخ... و معراجی بر خاک..ياد.داشته کوتاه سفر ب خویشتن بعد از او.. باز آمده ای کو؟؟؟؟؟
چون بعشق آيم فرو بندم زبان
چه لا يتناهيست سکوت وچه سرشار از ناگفته ها. چه بسيط است عشقِ وطن وچه ساده ؛ با اینهمه چه پيچيده . در بوِیِ شب است و اقاقيها؛ مثلِ نورِ روزنة تاقِ بازار. وَ پُر است, پر از سکوت, پر از طراوَتِ اين لحظه........
اين لحظه ها چه پر طراوتند. پژمردگی از گذر است واز گذشته ها, هول و ولا از نا آمده ها....... بگو تاقلم در نيام نماناد که زبان سعدی در کامست.
"وکلمه بود.وکلمه با خدا بود" در آغاز "وکلمه خدا بود".... که در وصفش کلام نيست...وهرکلام وصف اوست وهموست وازاو.
وطن را گفته اند که عشقش همان حيات تپنده است ونفس...رابطة گياهست و رويش از خاک . آيا وطن معنوی ترين کلمه است و عشقش زادة باور؟
يا غريزی وريشه در خودپرستی....وطن خاک زادگاهست؟ يا مو طن جان.؟
تــو را ز کنگــرة عرش ميزننــــد صفيـر
نشيمنِ تــو نه اين کنجِ محنت آبـــاد است
سخن کوتاه...لحظه را در ياب, وبا صــدق زانویِ ادب به زمين نِه... به ديار حافظ...به ديار مولانا...به زادگاهت
والسلام.....۲۴ فروردين ماه ۱۳۷۸
No comments:
Post a Comment