يادواره سهراب
بادة صافی در جامِ محبت
سرخوشانِ عشق بی ساية هجران
بانگ نوشانوش از ميکده برخاسته ليک
ساغر مستان از بادة صافی خالی است
**
چه کسی بر در زد
باد می آمد!-تا توبودی ای خوب!
“چه کسی باز صدا زد سهراب؛؟”
وسعتی بی پاِيان- واژ ه های بی نام-
پای اون آب زلال-پشت بازی “”
"و در اين نزديکی
:هيچ چشمی ديگر
؛عاشقانه بزمين خيره نشد"
در دکانِ صفا را ديگر-هيچ رندی نگشود
مُشگ در چنتة عطار نريخت.
هيچ آوازِ شباهنگی نيز
ره به صبحی نگشود.
**
"عاقلان
نقطة پرگارِ وجودند ولي"
"عشق می داند"
{تو بديدارِ کسی رفتی در آن سرِ عشق
تو به مهمانی دشت اندوه
و بباغِ عرفان
تا هوایِ خنک استغنا}
سرِ بام ملکوت.
***
مرگ اما گفتی{-پايان کبو ترها نيست
وعشق....
.........
هزار ويک گرة رودخانه را نگشايد}
وعشق دانست که سرگرداني2
{در بهشتِ پر يشانیِ پاک پيش از تناسب}
بی گمان ديگر تو
لایِ گلهایِ حيات
کفش را يافته ای!!!" رستگاری را هم
"و در آن وسعتِ بی واژه" رسيدی به تهِ بوتة خاک
اما اين سو
{ريشة زهد زمان} بارور است
و نپوسيده هنوز
جای شکراما باقی است هنوز
{؛زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ}
"پرشی دارد اندازه عشق
چشمها را بايد شست- چه کسی پشت در است؟؟؟."
از ده پايين دست-
پشت فواره ی نور- پای آن آب زلال
شايد از گوشه ی چشم اندوه
پيچک دور تماشایِ خدا
داخل ِ واژه صبح
۱۹ فوريه ۲۰۰۶
0. صدای پای آب
1. عاشقان نقطه پرگار و جودند ولی عشق داند که در اين مرحله سرگردانند