January 30, 2009

این دفتر بی معنی



اين دفترِ بی معنی، غرقِ میِ ناب اولئ
اين خرقه که من دارم، در رهنِ شراب اولئ
چون عمر تبه کردم، چندان که نگه کردم
در کنجِ خراباتی، افتاده خراب اولئ
چون مصلحت انديشی، دور است ز درويشی
هم سينه پر از آتش، هم ديده پر آب اولئ
"حافظ"
اين برگهایِ پريشان-
اين شکوِه خانه و سنگِ صبورِ دل
اين دفتر
اين حجله خانهء تازه "عروسِ طبع"
..".زيور زفکرِبکّر"
در آرزویِ نگارِ خوش...[1]
هم جلوه گاه سرور و تغزل
در بزمگاه لولی سرخوش
حماسهء شهامت دارا
در آتشِ غرور سکندر
فرياد دادخواهی فرهاد
از غدرِ داور و اختر
اين برگ برگ پريشان
اين دفتر- سوزنده باد
*8**
در آتشی بلند و اهورائی
بادا
شراره جاويدش
از برقِ غيرت درويشان
بنياد جور شاه و ريایِ شيخ
هم سوزِ زمهرير زمستان را
- با شعله هایِ سرکشِ عصيانسوز
تا روشنِ پگاهِ اهورائی
سوزنده باد-اين دفتر
بهار 1974
.......
روايت حسينِ دودی را از دوکس شنيدم-اولی پدَرم بود که خود حسين را می شناخت و گرچه نگفت اما گمان می برم که در ميخانه هایِ جلفای اصفهان-پياله ای هم شايد..در شباب.
دومی اما معلمم بودکه اگر رفته روانش شاد. آقا خانی... حسين را شاعری لابالی و می خواره توصيف ميکنند.بارها وپياپی بدستِ حاکمِ شرع بر حسين حد جاری شده وآنهم در ملاء عام. حاکمِ شرع را آقا نجفی از سلالهء حضرات پشتِ مسجد شاهی معرفی می کنند، که ساداتی بودند جليل القدر و رفيع الرتبه ومتولی موقوفاتِ لا احصی مسجد شاهِ اصفهان که هم اکنون امام ناميده می شود و بعضی از سلسله جليله کماکان آن حوالي هستن وبعضن در چار گوشِ ربع مسکون پراکنده.
آقا نجفی ظاهرن از دست دودی (تخلصش هم همين بوده) ذله شده بوده. از اينرو چون هر صبحگاه او را از پلِ الهوردی خان(سی وسه پل) مست و خراب بر پشتِ قاطر به شهر می آوردند آقا می سپارد طلاب غيور قاطر و مالدار و محموله را طوعن کراهن به خدمت بياورند. پس از انعام چاپار دار(لابد برای خوش خدمتی به امامِِ جماعت)آقا حدود شرعيه را بوجه ضربات تازيانه خدمت اين رند عالمسوز کار سازی می فرمود تا جائی که حسين جای شلاغ خورَش رغبت انگيز نبوده که پيشکش ، حال رقت هم به شلاق زن ميداده که خود سببِ کراهت از اين عمل خير و بی رغبتی ابواب جمعی عمله و اکرة مومنين در کسب فيض می گرديد
بالاخره آقا که معروف به تقوی ورافت وشفقت بوده بر آن می شود که انعامی از و جوه شرعيه به حسين.بدهد(لابد برای ردّ مظالم يا حق البوق جهت ترغيب اقامة ظواهر شعائر) و قدَغن می کند که منبعد پا در جلفا گذاشته و شربِ خمر کند. اين رند قلندر هم بمصداق {وظيفه گر برسد مصرفش گل است ونبيذ} ديگربار صبح جمعه می فرستد بساط عرق و کله پاچه( می صبوح از محل وجوه) در غرفه های پل خواجو که معبر قبرستانِ تاريخی تخــت فولاد است بپا کنند. پاسی ازبامداد گذشته، فقيه شهر [که سجاده می کشيد به دوش] سر راهش به زيارت اهل قبور، حسين را در حال و پایِ بساط غافلگير می کند که وجوهات اهدائی آقا را به مصرفِ می و ساغر و ساقی وکله پاچه.....آقا فی المجلس ابريق دودی را می شکند وتار مطرب را نيز....حسين هم پيش از اجرایِ حدود گويا فی البديهه می سرايد:
آقا نجفی شکست صد کوزة می
تا شهرتِ او گشت به بغداد و به ری
گــر بَهرِ خـــدا شکست ای وای به مـــا
گـــر بَهرِ ريـــــا شکست پس وای به وی
قصهء حسين و شهرتش بسته به روايات راويان افواهی متغير و گاه متضاد است. شنيدم غزل و رباعی ناب در فرهنگ افواهی به شاعر عامی نسبت داده اند و شايد پر شاخ و برگ اغراق. از لابلای اين تصاوير ذهنی و بی سند {رند}و قلندر باری بيشتر منتقل می کنند.... . راويان می گويندکه شعرش ناب بوده و جوهره مند. لذا يکی دوتن گهر شناس او را تشويق و ترغيب می کنند که برایِ ثبت در تاريخِ ادب و. از اين دست... به تهران برود تا دفترش را به زينت طبع بيارايند...و دودی.. هر بار سر باز می زده..
تا اينکه سرانجام در اواخرِ عمر رضايت ميدهد و به ترغيب ادب دوستي بار سفر می بندد به دار الخلافهء تهران برای اين مهم.
روايت شده که در زمستانی سخت سرد /حسين و يار غارش در مسافر خانة يا کارِوانسرائی نيم شبی پيش از تحويلِ ديوانِ خطیِ منحصر به فردش به چاپچی، احتمالن پس از دُمی به خمره زدن...می گويد :{جهان و هرچه در آنست پشمِ ... ماست} و دفتر شعرش را بدستِ شعله های پاک آتش می سپارد که دمی دوستی را گرما بخشد. که گفته اند نکوئی کن و بسوزانش...و کناياتی است در اين اشارت وآتش کتاب سوزی و دودی به چشم قربانيان فرهنگ شيخ و شاه... تا روشن پگاه اهورائی.... عهده علی الراوی......

[1] عروس طبع را زيور ز فکرِ بکر می بندم- بود کز دستِ ايامم بدست افتد نگاری خوش-حافظ

2 comments:

  1. The font is too large taken up a lot of space it is posted as part of title description MaY BE?

    ReplyDelete


  2. واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
    چون به خلوت می رونذ شلوار ا تر می کننذ

    ReplyDelete

Powered By Blogger

چشم انداز

ما هیچ مانگا ه

Search This Blog

On this b-loging businessُ.

It has been a while since I wrote any thing that I did not have an audience in mind or better yet did not know who might read or not and what for. Concentrating on Poetry and free style format stream of consciousness is what I HAVE IN MIND LIKE YOUR JOURNAL OR DAIRY. IN BOTH FARSI AND ENGLISH. LET FREEDOM evolve
.

غروب صحرا

غروب صحرا
My photo
Oakton, Virginia, United States